عطر بهشتی



تیرماه، حقیقت تلخی است. واقعیّتی است شناور در خون و خاکستر. هوای مچاله و خنجر هفتم تیر، هنوز در سرها تیر می‏کشد. زمزمه‏های ناتمام، بر سنگفرش‏های سرچشمه می‏خشکد و بوی مرگ، بر تمام درها می‏کوبد. من همچنان رها هستم! در این همه هراس شفّاف. گردنه‏های تنم، سُمکوب حرامیان وحشت است. من رها شده‏ام در جویبار تاول و ترس. لحن کلامم سوخته است. قدّم نمی‏رسد تا سرم را از روی طاقچه‏های پرتت بردارم. می‏خواهم به دست‏هایم و به هوایم زل بزنم. می‏خواهم تمام دقیقه‏های پنهان و آشکار را بگریم. رودی از رگ‏هایم خالی می‏شود. خونِ تازه کلمات را بر دیوارهای سوگوار تهران، انگشت می‏کشم.
تیر ماه، حقیقت تلخی است. هوای عصر گاه، سخت تشنه‏ام می‏کند. سرم را بر ورق‏ها و قلم‏های می‏چرخانم. بوی سوختگی و زجر زوایایم را می‏کاود و در واقعیّتی کشنده شناورم.
«که شعر مرهم شیدایی‏ام نبوده و نیست
تو را چگونه در این ناتوان خلاصه کنم
درست ساعت پنج سه‏شنبه هفتم تیر
نشسته‏ام که تو را در زمان خلاصه کنم»
تابستان در تمام حنجره‏ها گره خورده است. ثانیه‏ها تمام راه را گریان آمده‏اند شقاوتِ یک بمب ساعتی ـ مهیب و نفس گیر ـ زیر کاغذها و صندلی‏های می‏لولد. تیرماه! تیرماه! و مرگ است که تلخ می‏آید و تلخ می‏گذرد...
بلندم کن! ای نجوای ایستاده بر گذرگاه! بلندم کن. آواری تلخ، شانه‏هایم را می‏فشرد. این هوای سوخته را نمی‏توانم نفس بکشم. خورشید است که خونین و عصبی، بر واپسین ستیغ‏ها درنگ کرده است.
حق دارد خوشید اگر بیراهه‏های خواب شبانگاه را گم کند.
روزنامه‏ها ـ مچاله و پیر ـ در زاویه‏های خشم خویش ورق خورده‏اند. خبر تلخ است. خبر برآمده از بغض‏های دنیاست. ناتوانی سقف‏ها را قلم چون چتری بر سر می‏کشد ـ آوار مصیبت را در خود صفحات زمان می‏پیچم و تن به دیوارهای ویران می‏دهم.
 
http://media.farsnews.com/Media/8805/Images/jpg/A0720/A0720608.jpg